چرا سیاست غرب در قبال افغانستان به طرز شگفتانگیزی شکست خورد؟ آیا از همان ابتدا این سیاستها محکومبه فنا بود؟ آیا از آن درسی گرفتهشده است؟ آیا پایان یک جنگ 20 ساله راه را برای جنگ دیگری هموار کرد؟
یک سال پس از سقوط کابل و بازگشت طالبان به قدرت، این سؤالات و سؤالات دیگر ذهن را به خود مشغول میکنند. این سؤالها احتمالا بیپاسخ میمانند چراکه حمله روسیه به اوکراین و تنشهای جدید چین و آمریکا همه توجهها را به خود جلب کردهاند پس برای جامعه بینالمللی آسانتر بوده است که افغانستان را بهطور کامل فراموش کند.
برخلاف استدلالهای سادهانگارانهای که در ایالاتمتحده شنیده میشود، دلیل فوری فروپاشی رژیم افغانستان این نبود که سربازان افغان نمیخواستند برای کشورشان بجنگند. در واقع، دهها هزار نفر در تلاش برای متوقف کردن طالبان جنگیده بودند و جان باختند، اما ایالاتمتحده بهطور ناگهانی تمام حمایتهای سیاسی و مادی خود را از آنها دریغ کرد. رژیم سقوط کرد زیرا آمریکا تصمیم گرفته بود از افغانستان خارج شود و نفرین به عواقب آن.
توانایی ارتش برای جنگیدن به این باور بستگی دارد که پیروزی واقعا ممکن است؛ حتی اگر احتمالات مخالف آن باشد. هنگامیکه ایالاتمتحده قصد خود را برای خروج کامل از افغانستان اعلام و تخلیه شتابزده را آغاز کرد در کوتاهمدت، ارتش افغانستان حتی به کارکنان تعمیر و تدارکات موردنیاز برای حفظ سیستمهای تسلیحاتی پیچیدهای که به آنها دادهشده بود، دسترسی نداشت. جای تعجب نیست که روحیه در میان نیروهای افغان از بین برود. هنگامیکه ایالاتمتحده فرار کرد، سربازان افغان آن را بهعنوان علامتی برای انجام همین کار در نظر گرفتند.
زمینه خروج ایالاتمتحده توسط توافق شرمآور دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا با طالبان در فوریه 2020 شکل گرفت. با این توافق آمریکا نشان داد که دیگر برایش اهمیتی ندارد که آیا یک صلح قابلدوام یا توافق سیاسی در افغانستان وجود داشته باشد یا خیر. امریکا در واقع بدون توجه به هر اتفاقی، دولت افغانستان را رها کرد.
زمانی که رئیسجمهور جو بایدن به ریاست جمهوری رسید، تصمیم گرفت سیاست دولت ترامپ را - برخلاف توصیه بسیاری - دنبال کند. سیستم سیاسی ایالاتمتحده از شکستهای خود در افغانستان خسته شده بود. همانطور که بازرس ویژه ایالاتمتحده برای بازسازی افغانستان در یک گزارش ویرانگر در آن سال اشاره کرد، هرگز یک برنامه 20 ساله برای این کشور وجود نداشته است. در عوض، 20 برنامه یکساله وجود داشت. هرسال که میگذشت، ایالاتمتحده افزایش نیرو یا تاکتیک دیگری را اعلام میکرد که قرار بود نقطه عطفی باشد. تنها بهندرت سیاستگذاران ایالاتمتحده اذعان کردند که ملتسازی و ایجاد صلح، بیشتر به شکیبایی فراوان بستگی دارد تا غلبه نظامی.
البته، ما هرگز نمیدانیم که آیا یک رویکرد منسجمتر در قبال افغانستان نتیجه بهتری به همراه خواهد داشت یا خیر. برای سالها، فکر مذاکره با طالبان غیرقابلتصور بود. در زمانی که سرانجام شروع به تغییر کرد، ایالاتمتحده صبر استراتژیک خود را ازدستداده بود و مایل بود خواسته اصلی طالبان - خروج نیروهای غربی از کشور - بپذیرد.
پایان بازی شکوهمند قابل پیشبینی بود. طالبان دوباره کنترل کشور را در دست گرفتهاند و هرگونه امیدی از بین رفت. اگرچه رهبران طالبان پس از بازگشت وعده رویکرد معتدلتری را دادند، اما بهزودی مشخص شد که منظورشان این نبود. بار دیگر دختران افغان از تحصیل محروم شدند. اقتصاد سقوط کرده است، ناامنی غذایی بهشدت در حال افزایش است و این کشور از یمن -بهعنوان محل بدترین بحران انسانی در جهان - پیشی گرفته است. بدتر از همه، به نظر میرسد تعداد کمی از مردم خارج از منطقه به این مسائل اهمیت میدهند
اما اشتباه نکنید، سقوط کابل در سال گذشته درسهایی داشت. یکی از این درسها این است که ایالاتمتحده ممکن است صبر استراتژیک لازم برای دستیابی به یک پیروزی نظامی یا تضمین صلح پایدار در کشورهایی که در آن مداخله کرده است را نداشته باشد. این مسئلهای است که از چشم کرملین دور نماند. درست به همین دلیل است مدت کوتاهی پس از تسلط طالبان، مشاور امنیت ملی ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، علنا خاطرنشان کرد که اوکراینیها نمیتوانند برای درازمدت به آمریکا تکیه کنند. ظرف چند هفته پس از سقوط کابل، قطارهای نظامی و تانکهای روسی حرکت گسترده خود را به سمت مرز اوکراین آغاز کردند. با پایان یافتن یک جنگ، جنگ دیگری آغاز شد.
نویسنده: CARL BILDT
منبع: syndicate project